اشعار بیدل دهلوی
بیدل دهلوی,اشعار بیدل دهلوی,آثا بیدل دهلوی,شعر بیدل دهلوی,مناجات بیدل دهلوی,دیوان بیدل دهلوی,زندگینامه بیدل دهلوی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بیدل دهلوی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ای مژده ئی دیدار تو چون عید مبارک
فردوس بچشمی که ترا دید مبارک
جان دادم و خاک سر کوی تو نگشتم
بخت اینقدر از من نپسندید مبارک
اشعار بیدل دهلوی
در نرد وفا برد همین باختنی بود
منحوس حریفی که نفهمید مبارک
هر سایه که گم گشت رساندند بنورش
گردیدن رنگی که نگردید مبارک
شعر بیدل دهلوی
ای بیخردان غره اقبال مباشید
دولت نبود بر همه جاوید مبارک
صبح طرب باغ محبت دم تیغ است
بسم الله اگر زخم توان چید مبارک
اشعار زیبای بیدل دهلوی
ژولیدگی موی سرم چتر فراغیست
مجنون مرا سایه این بید مبارک
بر بام هلال ابروی من قبله نما شد
کز هر طرف آمد خبر عید مبارک
اشعار با معنی بیدل دهلوی
دل قانع شوقیست بهر رنگ که باشد
داغ تو بما جام بجمشید مبارک
در عشق یکی بود غم و شادی (بیدل)
بگریست سعادت شد و خندید مبارک
اشعار غنی بیدل دهلوی
تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی
ای آینه بر ما نتوان بست دورویی
ناموس حیا بر تو بنازد که پس از مرگ
با خاک اگر حشر زند جوش نرویی
آثار بیدل دهلوی
هوشی که چها دوختهای از نفسی چند
چاک دو جهان را به همین رشته رفویی
ترتیب دماغت به هوس راست نیاید
خود را مگر ای غنچه کنی جمع و ببویی
زندگینامه بیدل دهلوی
از صورت ظاهر نکشی تهمت غایب
باور مکن این حرف که گویند تو اویی
زبن خرقه برون تاز و در غلغله واکن
چون نی به نیستان همه تن بند گلویی
بیوگرافی بیدل دهلوی
حسن تو مبرا ز عیوبست ولیکن
تا چشم به خود دوختهای آبله رویی
گر یک مژه جوشی به زبان نم اشکی
سیرابتر از سبزهٔ طرف لب جویی
بهترین آثار بیدل دهلوی
تا آب تو نم دارد وگردیست ز خاکت
در معبد عرفان نه تیمم نه وضویی
ای شمع خیال آینه از رنگ بپرداز
رنگیکه نداری عرقیکنکه بشویی
اشعار معروف بیدل دهلوی
ساز من آزادگی، آهنگ من آوارگی
از تعلق تار نتوان بست قانون مرا
عمر رفت ودامن نومیدی از دستم نرفت
ناز بسیارست بر من بخت واژون مرا
اشعار مشهور بیدل دهلوی
اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است
زندگی عالم آسایش نیست
نفس آیینه این اسرار است
اشعار بیدل دهلوی
بس که گرم است هوای گلشن
غنچه اینجا سر بیدستار است
شیشهساز نم اشکی نشوی
عالم از سنگدلان، کهسار است
اشعار بیدل دهلوی
خشت داغیست عمارتگر دل
خانه آینه یک دیوار است
می کشی سرمه عرفان نشود
بینش از چشم قدح دشوار است
اشعار زیبای بیدل دهلوی
همچو آیینه اگر صاف شوی
همه جا انجمن دیدار است
گوشکو تا شود آیینه راز ؟
ناله ما نفس بیمار است
اشعار بیدل دهلوی
درد گل کرد ز کفر و دین شد
سبحه اشک مژه، زنار است
نیست گرداب صفت آرامم
سرنوشتم به خط پرگار است
اشعار با معنی بیدل دهلوی
از نزاکت سخنم نیست بلند
از صدا ساغر گل را عار است
غافل از عجز نگه نتوان بود
آسمان ها گره این تار است
اشعار بیدل دهلوی
نکشد شعله سر از خاکستر
نفس سوختگان هموار است
بیدل از زخم بُود رونق دل
خنده گل نمک گلزار است
اشعار بیدل دهلوی
خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را
به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را
هوایت نکهتگل را کند داغ دلگلشن
تمنایت نگه در دیده خون سازد تماشا را
اشعار غنی بیدل دهلوی
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت درکوچه دلکی نهد پا را
غبار رنگ ما از عاجزی بالی نزد ورنه
شکست طرهات عمریست پیدامیکند مارا
اشعار بیدل دهلوی
حریف وحشت دل دیده حیران نمیگردد
گهر مشکل فراهم آورد اجزای دریا را
سخن تا در جهان باقیست از معدومی آزادم
زبانگفتگوها بال پروازست عنقا را
اشعار بیدل دهلوی
خزان چهره بس باشد بهارآبروی مسن
گواه فتح دل دارم شکست رنگ سیما را
بلند وپست خار راه عجز ما نمیگردد
بهپهلو قطعسازد سایه چندینکوه و صحرا را
اشعار بیدل دهلوی
الهی از سر ماکم نگردد سایه مستی
که بیصهبا به پیشانی سجودی نیست مینا را
به بزم وصل از شوق فضول ایمن نیام بیدل
مباد ابرام، تمهید تغافل گردد ایما را
شعر بیدل دهلوی
فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد
که قطرهای به گهر نارسیده، سنگ نگردد
صفای جوهر آزادگی، مسلم طبعی
که گرد آینهداران نام و ننگ نگردد
اشعار با معنی بیدل دهلوی
دماغ جاه ز تغییر وضع چاره ندارد
همان قدر به بلندی برآ که رنگ نگردد
به پاس صحبت یاران، ز شکوه ضبط نفس کن
که آب آینهٔ اتفاق زنگ نگردد
اشعار بیدل دهلوی
تلاش کینهکشی نیست در مزاج ضعیفان
پر خزیده به بالین، پر خدنگ نگردد
خیال وصل طلب را مده پیام قیامت
که قاصد از غم دوری راه، لنگ نگردد
اشعار زیبای بیدل دهلوی
ز داغدار محبّت مخواه سستی پیمان
بهار اگر گذرد لاله نیمرنگ گردد
دلی که کرد نگاه تو نقشبند خیالش
چه ممکن است نفس گر کشد فرنگ نگردد
اشعار بیدل دهلوی
هوس چه صید کند یارب از کمینگه فرصت
اگر چه کاغذ آتش زده پلنگ نگردد
به وهم عمر کسی را که زندگی نفریبد
کند به خضر سلام و دچار بنگ نگردد
اشعار بیدل دهلوی
به کین خلق نجوشد عدم سرشت حقیقت
نتیجهٔ پر عنقا خروس جنگ نگردد
جهان رنگ ندارد سر هلاک تو بیدل!
گشاد چشم چو شمعت اگر نهنگ نگردد
اشعار غنی بیدل دهلوی
برای خاطرم غم آفریدند
طفیل چشم من نم آفریدند
چو صبح آنجا که من پرواز دارم
قفس با بال، توام آفریدند
اشعار بیدل دهلوی
گهر موج آورد، آیینه جوهر دل بی آرزو کم آفریدند
وداع غنچه را گل، نام کردند
طرب را ماتم غم آفریدند
اشعار بیدل دهلوی
کف خاکی که بر بادش توان دادبه خون گِل کرده آدم آفریدند
چسان تابم سر از فرمان تسلیم
که چون ابرویم از خم آفریدند؟
اشعار بیدل دهلوی
جهان خونریز بنیادست، هشدار!سر سال از محرم آفریدند…!
اشعار با معنی بیدل دهلوی
بیا ایگرد راهت خرمن حسن
به چشم ما بیفشان دامن حسن
سحرپردازی خط عرض شامی است
حذر کن از ورق گرداندن حسن
اشعار بیدل دهلوی
به چشمم از خطت عالم سیاه استقیامت داشت گرد رفتن حسن
چو خط پروانهٔ حیرت مآلیم
پر ما ریخت در پیراهن حسن
اشعار بیدل دهلوی
ز سیر بیخودی غافل مباشیدشکست رنگ داردگلشن حسن
نه ای خفاش با مهرت چه کین است
بجز کوری چه دارد دشمن حسن
اشعار بیدل دهلوی
تعلقهای ما با عالم رنگندارد جز دلیل روشن حسن
گشاد غنچه آغوش بهار است
مپرس از دست عشق و دامن حسن
اشعار بیدل دهلوی
نه عشقی بود و نی عاشق نه معشوقچهها گل کرد از گل کردن حسن
شکست رنگ ما نازی دگر داشت
ندیدی آستین مالیدن حسن
اشعار غنی بیدل دهلوی
ز دل تا دیده توفانگاه نازستتحیر از که پرسد مسکن حسن
نگه سوز است برق بی نقابی
که دید از حسن جز نادیدن حسن
اشعار با معنی بیدل دهلوی
غبارم پیش از آن کز جا برد بادعبیری بود در پیراهن حسن
رگگل مرکز رنگ است بیدل
نظرکن خون من درگردن حسن
اشعار بیدل دهلوی
از ترحم….
تا مروت….
از مدارا تا وفا ….
هر چه را کردم طلب
دیدم ز عالم رفته است …
اشعار بیدل دهلوی
دام یک عالم تعلقگشت حیرانی مرا
عاقبتکرد این در واکرده زندانی مرا
اشعار زیبای بیدل دهلوی
جوش زخم سینهام،کیفیت چاک دلم
خرمی مفت تو ایگلگر بخندانی مرا
ای ادب، سازخموشی نیز بیآهنگ نیست
آشیان هم برنیاورد از پرافشانی مرا
عجز همچونسایه اوجاعتباری داشتهست
ناله میگردم به هر رنگیکهگردانی مرا
نالهواری سر ز جیب دل برون آوردهام
من اگر خود را نمیدانم تو میدانی مرا
اشعار بیدل دهلوی
از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است
دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است
خواه ظلمتکن تصور خواه نور آگاه باش
باد عفوم اینقدر تفسیر عار رحمت است
ننگ خشکی خندد ازکشت امیدکس چرا
شرم آن روی عرقناک آبیاررحمت است
کو دماغ آنکه ما از ناخدا منتکشیم
کشتی بیدست و پاییها کنار رحمت است
نیست باک از حادثاتم در پناه بیخودی
تا نفس باقیست هستی در شمار رحمت است
نه فلک تا خاک آسودهست در آغوش عرش
صورت رحمان همان بیاختیار رحمت است
اشعار بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
در خموشی همه صلح است، نه جنگ است اینجا
غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا
گر دلت ره ندهد جرم سیهبختی تست
خانهٔ آینه بر روی که تنگ است اینجا
درره عشق ز دل فکر سلامت غلط است
گرهمهسنگبود شیشه بهچنگ استاینجا
شوق دل همسفر قافلهٔ بیهوشیست
قدم راهروان گردش رنگ است اینجا
اشعار غنی بیدل دهلوی
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
اشعار بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
خیالِ آن مژه خون میکند، چه چاره کنم؟«
»دل آب گشت و نمیآید آن خدنگ برون«
»تعلقاتِ جهان حکم نیستان دارد«
»نشد صدا هم از این کوچههای تنگ برون
اشعار زیبای بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
اشعار بیدل دهلوی
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا
64
ادبگاه محبت ناز شوخی برنمیدارد
چو شبنم سر بمهر اشک میبالد نگاه آنجا
اشعار با معنی بیدل دهلوی
از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
ای نگهت گل اندکی از رنگ برون آ
اشعار بیدل دهلوی
ازین هوس کده با آرزو بجنگ برون آ
چو بوی گل نفسی پای زن برنگ برون آ
اشعار بیدل دهلوی
نیستی پیشه کن از عالم پندار برا
خویش را کم شمر از زحمت بسیار برا
قلقل ما و منت پر بگلو افتاده است
بشکن این شیشه و چون باده بیکبار برا
شعر بیدل دهلوی
وصف لب تو گر دمد از گفتگوی ما
گردد چو گوهر آب گره در گلوی ما
اشعار بیدل دهلوی
وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دین ها
بحکم یاس دمیدیم ازین فسرده زمین ها
اشعار بیدل دهلوی
ای در بهار و باغ بسوی تو روی ما
نام تو سکه درم گفتگوی ما
اشعار غنی بیدل دهلوی
چو غنچه در پس زانوی انتظار جدائی
نشسته در چمن ما هزار رنگ کمین ها
اشعار بیدل دهلوی
وهم راحت صید الفت کرد مجنون مرا
مشق تمکین لفظ گردانید مضمون مرا